#همه_بخوانند
همیشه به یاد داشته باشید که #تشکر_کردن چه درمقابل #لطف و چه درمقابل #وظیفه طرفتون باعث شیرین شدن اون لحظه به کام شما و طرف مقابل میشه
? گاهی طرف مقابل همسرتونه و گاهی دوست و گاهی هم پدر یا مادر و یادتون باشه از #معجزه_ی_محبت غافل نشید
همیشه به یاد داشته باشید که #تشکر_کردن چه درمقابل #لطف و چه درمقابل #وظیفه طرفتون باعث شیرین شدن اون لحظه به کام شما و طرف مقابل میشه
? گاهی طرف مقابل همسرتونه و گاهی دوست و گاهی هم پدر یا مادر و یادتون باشه از #معجزه_ی_محبت غافل نشید
مرحوم نورى مینویسد: عالم متّقى مرحوم سید محمد جبل عاملى از اهالى قریه جب شلیت، از ترس حاکمان ستم پیشه و ظالم آن منطقه، که قصد داشتند سید را وادار کنند به نیروهاى نظامى آنها بپیوندد، بطور مخفیانه با دست خالى از جبل عامل خارج مىشود و پس از تحمّل سختىها، خود را به نجف اشرف مى رساند و مجاور حرم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام زندگى ساده و فقیرانهاى را شروع مىکند. شرایط آن زمان به گونهاى بوده است که تقریبا اکثر مردم حتى در تأمین مایحتاج روزانه خود دچار مشکل بوده اند، وقتى وضع عامه مردم چنان باشد بدیهى است که امثال سید محمّد که با دست خالى مجبور به ترک وطن مى شوند و در عین حال به جهت عفیف و با حیا بودن راضى نمى شوند که کسى متوجّه تنگ دستى آنها گردد مجبورند فشارهاى زیادترى را متحمل گردند. در چنین شرایطى گاهى به خاطر فقر و غربت، سیّد محمّد مجبور بود چندین روز متوالى را گرسنه بماند و حتى نتواند مختصر خوراکى را براى خوردن تهیه نماید، بر اثر تکرار این وضع سیّد هر چه فکر مى کند هیچ راهى به نظرش نمى رسد. ناگهان به ذهنش خطور مىکند که عریضهاى به حضرت حجة بن الحسن المهدى علیه السلام بنویسد و از آن حضرت درخواست کمک و حلّ مشکل نماید. در موقع نوشتن عریضه بنا را بر این مى گذارد که چهل روز تمام، اعمال و رفتار خود را به گونهاى کنترل کند که کوچکترین خلاف شرعى را مرتکب نشود، تا به واسطه این کار مورد عنایت امام زمان علیه السلام قرار گیرد.
ضمنا عهد مىکند درخواست خود را هر روز صبح روى کاغذى بنویسد و قبل از طلوع آفتاب بدون آن که کسى متوجه شود، به خارج شهر برود طبق دستورى که در عریضه نویسى وارد شده است آن را در آب جارى یا چاهى بیندازد.
سیّد این کار را بدون وقفه سى و نه روز انجام مىدهد منتهى در روز آخر وقتى نتیجهاى نمى بیند با ناراحتى خاصّى بر مىگردد. در وسط راه متوجه مى شود که کسى از پشت سر مىآید. وقتى سیّد بر مىگردد و به پشت سر خود نگاه مىکند مىبیند یک مرد عربى در چند قدمى او مى آید. وقتى به سید نزدیکتر مىشود سلام مى کند و پس از احوالپرسى مختصر، از سیّد سؤال مىکند: سیّد محمّد! مگر چه مشکلى دارى که سى و نه روز تمام قبل از طلوع آفتاب خود را به اینجا مىرسانى و عریضهاى را که همراه مىآورى به آب مى اندازى و سپس بر مىگردى؟ آیا فکر مى کنى که امام تو از حاجت و مشکل تو اطلاعى ندارد؟!
سید محمّد مىگوید: من در حالى که از حرفهاى آن عرب جوان تعجب کرده بودم با خود گفتم: این آقا کیست که مرا با اسم شناخت؟ در حالى که من تاکنون او را در جایى ندیدهام.
ثانیا: او با من به لهجه جبل عاملى صحبت مى کند، و حال آنکه ازاهالى جبل عامل کسى اینگونه لباس نمى پوشد و قطعا او از جبل عاملى هاى ساکن نجف هم نیست چون من همه آنها را مى شناسم.
ثالثا: من در طى این سى و نه روز که صبح زود از شهر خارج مىشدم، همواره مواظب بودم که کسى متوجه من نشود، پس این آقا چگونه خبر دار شده است که سى و نه روز است من این کار را تکرار مىکنم؟!
همینطور که با آن مرد عرب به طرف شهر مىآمدیم من به این مطالب فکر مىکردم، ناگهان با خودم گفتم: یعنى ممکن است که من این توفیق را پیدا کرده و به زیارت حضرت ولى عصرعلیه السلام نائل آیم؟!
از آنجایى که قبلا درباره اوصاف وشمایل آن حضرت چیزهایى شنیده بودم، تصمیم گرفتم ببینم آیا از آن نشانه ها در این عرب جوان اثرى وجود دارد یا نه؟ این بود که در صدد برآمدم تا با او مصافحه کنم، لذا دستم را به طرف او دراز کردم ومتقابلا آن جوان هم دست مبارکش را پیش آورد، وقتى باهم مصافحه کردیم، مطمئن شدم که او همان عزیزى است که همه مشتاق زیارتش هستند، بلافاصله آماده شدم تا دست مبارکش را ببوسم سپس خود را به روى قدمهاى مبارکش بیندارم ولى وقتى با تمام وجود خم شدم تا لبهاى خود را به دست مبارکشان برسانم، بلافاصله ناپدید شد و مرا در حسرت دیدار دوباره اش گذاشت و گر چه بعدها آن مشکل فقر از من برطرف شد، ولى هیچ وقت حسرت دیدارى دوباره، به پایان نرسید.
• شاتوت: تقویت سیستم ایمنی
• خرما: ضدیبوست،دشمن کمخونی
• تخمه آفتابگردان:پیشگیری ازعفونت
• شکلات تلخ: تقویت هوش
• چای: کاهش میکروبهای دهان
• مویز: ضدپوسیدگی دندان
نمازدراول وقت خشنودى خداوندوپایان وقت عفوخداوند است.
?من لایحضره الفقیه ج
گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم : تا منظورت چی باشه …
??
گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آره …
گفت : در چی؟؟ گفتم :در خوندن نماز شب…
گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آره …
گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت …
گفت: جرزنی بود؟؟ ?? گفتم: آرره …
گفت: برا چی؟؟ گفتم: برا شرکت در عملیات …
گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آره … ??
گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش …
گفت: پنهان کاری بود ؟؟ ?? گفتم: آرره …
گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها …
گفت: دعوا سر پست هم بود؟ ? ؟گفتم: آره پس چی …
گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین …
گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آره …
گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل …
??
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آره که بودیم …
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب …
??
گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آره …
گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون …
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آره …
گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه…
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟ ?? گفتم: آره چه جورم …
گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه …
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟ ?? گفتم: آره میزدیم …
خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمون ?
سکوت کرد…گفتم: بگو …بگو …
زیر لب گفت:
شهدا شرمنده ام … ??